بازگشت من، دوباره به خونه ی سوت و کور شده ی اینجا

بازم من و بازگشت دوباره ام به اینجا ...نمیدونم گاهی اوقات دلت میخواد حرف بزنی و خالی شی از هر چیزی، از حرفهای نگفته تلنبار شده رو هم بلکه بتونی یه خورده جا باز کنی واسه فکرای جدید واسه حس های جدید از نوع مثبتش ... چقدر دلم برا اینجا تنگ شده بود ...برا خودم که چند سالیه خودمم نبودم و ی مهسای دگه شده بودم ...گاهی اوقات فکر میکنی میتونی بدون توجه به بعضی حرفها و رفتار های اطرافیان دورو برمون که ی جورایی تو طول روز باهامونن در ارتباط اند ب زندگیت برسی و اما وای از اون روزی که دگه از عهده ی حرفای هیچ کدومشون بر نیای و دلت بخاد بشینی و یه دل سیر های های گریه کنی ..و اما چه آرامش هایی بعد گریه کردن حس میکنی البته وقتی میگم آرامش یعنی اینکه اون حرفایی ک تو دلت تلنبار شده رو نتونی با هیچ حسی جز گریه کردن خالی کنی از دلت ..به این میگم آرامش بعد گریه ...دلم میخاد دوباره برگردم همون دختره شیطون و بگو بخند سابق بشم ...